ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

ترنّم نامه

ترنم در آتلیه خونگی 2 (عکاس مامان)

سلام دختر ملوسم مامانی ، پنج شنبه هفته گذشته که من و تو با هم خونه بودیم و بابا از سر کار نیومده بود ، تصمیم گرفتم چندتا عکس ازت بگیرم. البته تو به هیچ عنوان با مامان همکاری نکردی و همش می خواستی بغلت کنم. خلاصه چندتایی عکس رو  همراه با چاشنی غر زدن شما گرفتم ازت.   این هم نتیجه کار مامان                         عاشقتم دخترمممممممممممممممممممممم. ماشاالله لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم سن ترنم 7 ماه و 23 روز ...
18 شهريور 1392

ایستادن و چهار دست و پا رفتن عروسکم

سلام گل نازم ترنمی ، دختر مهربونم ، الان دو سه روزه که دستت رو می گیری به وسایل و بلند میشی و می ایستی. الهی که من فدای اون پاهای کوچولوت بشم دخترم. دیشب هم من و بابا داشتیم حرف می زدیم و طبق معمول تو هم بینمون وول می خوردی و بعد داشتی می رفتی طرف تلویزیون که دیدم .... ای جانم ، داری چهار دست و پا میری به جای سینه خیز. کلی من و بابا ذوقت کردیم و کیفور شدیم. البته وقتی می خواهی تند بری همون سینه خیز رو اجرا می کنی و با سرعت نور حرکت می کنی. الهی که مامان فدای تو که داری بزرگ میشی و هر لحظه با یک کار جدید من و بابا رو ذوق زده می کنی. ضمناً ،  برات بمیرم که نتیجه این ایستادنت تا حالا دوبار زمین خوردن و خور...
16 شهريور 1392

روز دختر مبارک

سلام دردانه قلبم   دختران فرشتگانی هستند  از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان ترنمم ، زیباترین واژه این روزهای زندگیم ، دختر عزیزتر از جانم ، امروز روز دختره و من از صمیم قلبم این روز رو بهت تبریک می گم.  به یمن وجودت من مادر شدم و تو دخترم شدی. و من به خودم می بالم برای وجود نازنینت در زندگیم. دختر مهربانم ، امید زندگی من و بابا ، عاشقانه ترین نگاههای زندگی ما به روی توست و تو بهانه خنده و شادی زندگیمان شدی.  دخترم روزت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک. این هم کادوی شما .... تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات ما با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگ...
16 شهريور 1392

جای دندون های کوچولو

سلام خانوم خانوما عزیز دلم ، دیروز من و بابا داشتیم با هم حرف می زدیم و تو هم از سر و کول من بالا می رفتی. یک لحطه دست من سوخت و دیدم که بلهههههه....تو با اون دندونهای کوچولوت دستم رو گاز گرفتی. چقدر هم تیز دندون هات نفسم.....     قربون اون دوتا دندون موشیت بشم من مامان.   سن ترنم : 7 ماه و 21 روز ...
15 شهريور 1392

دوخت کیف چرم

سلام گل دخترم همون روزهای که خاله منصوره و عزیز جون اینها خونمون بودن ، خاله گفت " من یک ست کیف چرم می خواهم " و دایی علی هم گفت " واسه یک نفر یک کیف پول می خواهم" . ما هم تو رو گذاشتیم پیش عزیز جون و آقا جون و در یک اقدام ضربتی با دایی علی و دایی انوشیروان و خاله منصوره  ساعت 12 ظهر رفتیم پاساژ ستاره شهر و خاله و دایی چرمهای مورد نظرشون رو خریدن و اومدیم خونه و من دست به کار دوخت کیف چرم واسشون شدم. عزیز جون هم مراقب تو بود تا من راحت به کارم برسم.   و نتیجه کارمون که فقط توی دو روز و نیم انجام شد .........   کیف خاله منصوره     کیف پول خاله    ...
14 شهريور 1392

جدایی از پستونک

سلام نفسم ترنمم ، بالاخره بعد از گذشت 7 ماه از زندگیت و خوردن پستونک تونستم تو رو از  پستونک دوست داشتنیت جدا کنم. اولین روز ورودت به ماه هشت ، دیگه تصمیم کبری را گرفتم و با خودم عهد کردم که هر چه شد باید صبر کنم و از پستونک جدات کنم. آخه تمام ساعتهای شبانه روزت ، چه خواب و چه بیدار دست از سر پستونکت بر نمی داشتی. خیلی بهش وابسته بودی. البته قبلاً هم یکی دوبار تصمیم گرفته بودم ولی چون موقع خواب خیلی گریه کردی دوباره بهت داده بودم. تا دیگه اون روز یعنی توی هفت ماه و یک روزگیت بعد از بیداریت از خواب کلی باهات بازی کردم و سرگرمت کردم تا حسابی خسته بشی و بعد بردمت واسه خواب. تو هم چون خیلی خسته بودی با یک شیشه شیر ...
14 شهريور 1392

عذر خواهی

ترنّم جان  ، دخترم سلام عمر بابایی ، یه چند وقتیه که بعد از این که از سر کار میام خونه یه استراحت کوچولو میکنم و میرم سراغ تعمیرات و تمیزکاری خونه جدید خودمون تا بتونم زودتر واسه تشریف فرمایی تو دختر عزیزم و مامانی تاج سر آمادش کنم. و از اونجایی که نمیخام بعد از یکی دو ماه که رفتیم توی خونه خودمون یه روز شیر حمام خراب بشه و یه روز شیر دستشویی و ... کل  شیرآلات و قفل و یراق و دستگیره در خونه و خلاصه همه چیزایی رو که احتمال میدادم دیگه عمر خودشونو کرده باشن عوض کردم ، از رنگ چهارچوب درها گرفته تا بندکشی کاشیهای کف حمام و دستشویی تا لکه گیری رنگ دیوارهای حال و اتاق خواب و رنگ کابینتهای آشپزخانه و باز کردن در کابینتها و تمیزکاریش...
14 شهريور 1392

دست به کاموا شدن مامان (بافت پاپوش تابستونه)

سلام میوه عمر مامان ترنمی ، دختر عزیزم ، یک روز که داشتم وب گردی می کردم چشمم خورد به یک پاپوش تابستونی واسه کوچولوها. من هم که چندتایی کلاف کاموا داشتم و به خاطر گرمای هوای اینجا خیلی کاربردی نداره واسم ، سریع دست به کار شدم و یک پاپوش واست بافتم. خیلی کیف داشت وقتی روی پاهای کوچولوت اندازه می زدم. حالا نمی دونم ازش استفاده هم کنم یا نه ولی با کلی ذوق و شوق و عشق و علاقه دوست داشتم واست ببافم.   این هم پاپوش دخترم     این هم پاپوش توی پاهای کوچولوت ....     مگه می ذاری عکس بگیرم!!!!!!!!!!!     قربون اون دست و پاهای کوچولوی نازت...
12 شهريور 1392

اسباب بازی (برج هوش)

سلام نفس مامان همیشه با خودم می گفتم " یادم بمونه وقتی رفتم بازار واسه ترنم برج هوش بخرم" و البته که همیشه هم توی این چند ماه یادم می رفت. هفته پیش که عزیز جون اینها خونمون بودن و با هم رفتیم بیرون ، عزیز جون ( مامانم) واست یک برج هوش خرید و من را از یک فکر و خیال چند ماهه بیرون آورد!!!!! مرسی مامان عزیزم.......خیلی دوست داریم.   البته فعلاً فقط بلدی که بریزیش روی زمین و هنوز جا انداختن حلقه هاش رو بلد نیستی. این هم برج هوش دخترم  (بقیه حلقه هاش رو رفته بودیم خونه خودمون رو تمیز کنیم ، اونجا جا گذاشتم )     ...
12 شهريور 1392

نشستن دختر گلم

سلام مامانی ترنم عزیزم ، این روزها با کمک می تونی بشینی اما هنوز نمی تونی مستقل بشینی و می خوری زمین. ولی وقتی به جایی تکیه می کنی راحت میشینی . فدات بشم کوچولوی مامان. الهی که همیشه سالم باشی و من هر روز هزار بار برات غش و ضعف کنم عزیز دلم.   اینجا اولین زمانهایی بود که می نشستی و باید دورت بالشت می ذاشتیم.         دوست داریم عزیز دلم با اون دست و پاهای کوچولوی نازت. ...
12 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد